عليرضا محمودي ايرانمهر؛ نويسنده و منتقد ادبي، نگاه ضدتوتاليتاريسمي «ميلان كوندرا» در آثارش را در يادداشت زير مورد بررسي قرار داد.
«میلان کوندرا» به گمان کسانی که با ادبیات سروکار دارند، بزرگترین نویسنده و میراثدارِ سنت رمان نویسی اروپاست. خودِ نویسنده هم بارها اشاره کرده که بزرگترین میراث اروپا را غیر از «مدرنيته»، خلق رمان می داند و در کتابش با عنوان «رمان» معتقد است که همزمان با پیدایش رنسانس در اروپا که زندگی و نگاه انسان را به هستی، جهان و تمامی مفاهیم بنیادین زندگی و هستی عوض کرد، رمان هم همزمان با مدرنيته در اروپا زاده شد. به همین جهت کوندرا پیدایش «دن کیشوت» را برابر می داند با دوره ای که انسان به شناخت خودش از هستی دست پیدا می کند و با «دن کیشوت» به خلق اسطوره انسان مدرن می پردازد. در این فرآیند چند عامل بزرگ دخیل است که یکی از آنها «نقد» است و دیگری «طنز». کوندرا خودش را به نوعی میراث دار نقد و طنز در رمان می داند و چنانچه می بینیم در تمامی آثارش در کنار «رمان سازی» و «ادبیات سازی مدرن» توجه بسیاری نیز به این دو عامل دارد. یکی از موضوعاتی که کوندرا در آثارش به شدت با آنها درگیر است مسئله حیات «اجتماعی» و «سیاسی» انسان است. به ویژه شکلی از حیات انسان در نیمه دوم قرن بیستم از آغاز انقلاب روسیه و بعد از جنگ جهانی دوم که امروزه از آن با عنوان «کمک های توتالیتاریسم» یاد میشود.
در چنین شرایطی انسان در مقابل خود با یک قدرتِ مطلقِ مشخص روبرو نیست؛ بلکه این قدرت در تاروپود زندگیش تنیده شده است. رمان «شوخی» را مثال می زنم که در داستان به دلیل شوخی مرد با معشوقه اش، یک زندگی نابود میشود و این دقیقا جامعه و حاکمیتی را نشان می دهد که قادر به درک طنز نیست و شوخی را یک خطر قلمداد می کند. دلیلش اینست که در چنین حاکمیتی همه چیز بهطور مطلق «سیاه و سفید» معنا می شود و شوخی یک امر نسبی و خاکستری است. شوخی کردن در این داستان کوندرا در یک رابطه عاطفی و جنسی شکل می گیرد و حتی خصوصی ترین روابط بین افراد هم زیرذره بین قرار میگیرد و درنهایت کاراکتر داستان، بخاطر این شوخی مجازات هم می شود. «شوخی» یکی ازمعروفترین داستان های کوندراست و این موتیف در بیشتر آثارش تکرار شده است. ردپای شوخی و خنده را در دیگر آثار کوندرا هم می توان دید؛ مانند خنده و فراموشی. به راحتی میتوان دید که چگونه شخصیتهای داستان در مقابل هم قرار میگیرند و اينكه چطور در چنین جوامعی که «ایدئولوژی محوری» برتمامی ابعاد زندگیشان اثر دارد، خنده و شوخی و طنز و هرنوع نسبیت و حالت مدارا، غیرقابل تحمل میشود. به نوعی میتوان گفت داستانهای کوندرا به قربانی شدن انسان در جوامع توتالیته میپردازد. البته بغیر از آثار متاخر که این نقد را فراتر از جوامع اروپای شرقی و مرکزی می دانست. چراکه در بیست سال گذشته این جوامع رو به اضمحلال رفتند و نویسنده هم به مسئله دیگری پرداخت.
رمان «آهستگی» به زندگی انسان در جامعهای بزرگتر وفراگیرتر در گذار از مدرنیته میپردازد. این داستان توجه به مفهوم کلیدی «لذت» و «آهستگی» است که در شتاب زندگی ماشینی از زندگی انسان رخت برمیبندد و رنگ میبازد. لذتِ صفتِ آهستگی که ما به راحتی آن را از دست میدهیم. (البته عدهای این رمان را در جریان رمانهای پست مدرن قلمداد ميكنند. از آنجا که با این نوع اسمگذاریها مخالف هستم، دستهبندی این رمان را هم در چنین جریانی تایید نمیکنم. معتقدم آثار کوندرا فراتر از این نامگذاریهاست و اگر بخواهیم به مفاهیم فلسفی پست مدرن اشاره کنیم، نوعی شالوده شکنی در مفهوم بنیادین آن وجود.) «آهستگی» داستان انسان مدرنی است که لذتجویی از زندگی، محور هستی آن است و هرنوع ارزش دیگری را در پرانتز قرار میدهد. با این حال لذت را فدای سرعت میکند و همین مسئله باعث میشود کیفیت لذت در تمامی ابعاد زندگی از او سلب شود. کوندرا به دقت این مسئله را در «آهستگی» واکاوی میکند. این چنین است که «آهستگی» تنها مسئله انسانِ درگیر با «توتالیتاریسم» نیست بلکه مرتبط با کل هستی است و هرآنچه که زندگی ماشینی را میسازد. نگاه منتقدانهای در این رمان وجود دارد که ما را به لحظهای تامل و بهرهمند شدن از لذت «آهستگی» فرا میخواند.
«میلان کوندرا» به گمان کسانی که با ادبیات سروکار دارند، بزرگترین نویسنده و میراثدارِ سنت رمان نویسی اروپاست. خودِ نویسنده هم بارها اشاره کرده که بزرگترین میراث اروپا را غیر از «مدرنيته»، خلق رمان می داند و در کتابش با عنوان «رمان» معتقد است که همزمان با پیدایش رنسانس در اروپا که زندگی و نگاه انسان را به هستی، جهان و تمامی مفاهیم بنیادین زندگی و هستی عوض کرد، رمان هم همزمان با مدرنيته در اروپا زاده شد. به همین جهت کوندرا پیدایش «دن کیشوت» را برابر می داند با دوره ای که انسان به شناخت خودش از هستی دست پیدا می کند و با «دن کیشوت» به خلق اسطوره انسان مدرن می پردازد. در این فرآیند چند عامل بزرگ دخیل است که یکی از آنها «نقد» است و دیگری «طنز». کوندرا خودش را به نوعی میراث دار نقد و طنز در رمان می داند و چنانچه می بینیم در تمامی آثارش در کنار «رمان سازی» و «ادبیات سازی مدرن» توجه بسیاری نیز به این دو عامل دارد. یکی از موضوعاتی که کوندرا در آثارش به شدت با آنها درگیر است مسئله حیات «اجتماعی» و «سیاسی» انسان است. به ویژه شکلی از حیات انسان در نیمه دوم قرن بیستم از آغاز انقلاب روسیه و بعد از جنگ جهانی دوم که امروزه از آن با عنوان «کمک های توتالیتاریسم» یاد میشود.
در چنین شرایطی انسان در مقابل خود با یک قدرتِ مطلقِ مشخص روبرو نیست؛ بلکه این قدرت در تاروپود زندگیش تنیده شده است. رمان «شوخی» را مثال می زنم که در داستان به دلیل شوخی مرد با معشوقه اش، یک زندگی نابود میشود و این دقیقا جامعه و حاکمیتی را نشان می دهد که قادر به درک طنز نیست و شوخی را یک خطر قلمداد می کند. دلیلش اینست که در چنین حاکمیتی همه چیز بهطور مطلق «سیاه و سفید» معنا می شود و شوخی یک امر نسبی و خاکستری است. شوخی کردن در این داستان کوندرا در یک رابطه عاطفی و جنسی شکل می گیرد و حتی خصوصی ترین روابط بین افراد هم زیرذره بین قرار میگیرد و درنهایت کاراکتر داستان، بخاطر این شوخی مجازات هم می شود. «شوخی» یکی ازمعروفترین داستان های کوندراست و این موتیف در بیشتر آثارش تکرار شده است. ردپای شوخی و خنده را در دیگر آثار کوندرا هم می توان دید؛ مانند خنده و فراموشی. به راحتی میتوان دید که چگونه شخصیتهای داستان در مقابل هم قرار میگیرند و اينكه چطور در چنین جوامعی که «ایدئولوژی محوری» برتمامی ابعاد زندگیشان اثر دارد، خنده و شوخی و طنز و هرنوع نسبیت و حالت مدارا، غیرقابل تحمل میشود. به نوعی میتوان گفت داستانهای کوندرا به قربانی شدن انسان در جوامع توتالیته میپردازد. البته بغیر از آثار متاخر که این نقد را فراتر از جوامع اروپای شرقی و مرکزی می دانست. چراکه در بیست سال گذشته این جوامع رو به اضمحلال رفتند و نویسنده هم به مسئله دیگری پرداخت.
رمان «آهستگی» به زندگی انسان در جامعهای بزرگتر وفراگیرتر در گذار از مدرنیته میپردازد. این داستان توجه به مفهوم کلیدی «لذت» و «آهستگی» است که در شتاب زندگی ماشینی از زندگی انسان رخت برمیبندد و رنگ میبازد. لذتِ صفتِ آهستگی که ما به راحتی آن را از دست میدهیم. (البته عدهای این رمان را در جریان رمانهای پست مدرن قلمداد ميكنند. از آنجا که با این نوع اسمگذاریها مخالف هستم، دستهبندی این رمان را هم در چنین جریانی تایید نمیکنم. معتقدم آثار کوندرا فراتر از این نامگذاریهاست و اگر بخواهیم به مفاهیم فلسفی پست مدرن اشاره کنیم، نوعی شالوده شکنی در مفهوم بنیادین آن وجود.) «آهستگی» داستان انسان مدرنی است که لذتجویی از زندگی، محور هستی آن است و هرنوع ارزش دیگری را در پرانتز قرار میدهد. با این حال لذت را فدای سرعت میکند و همین مسئله باعث میشود کیفیت لذت در تمامی ابعاد زندگی از او سلب شود. کوندرا به دقت این مسئله را در «آهستگی» واکاوی میکند. این چنین است که «آهستگی» تنها مسئله انسانِ درگیر با «توتالیتاریسم» نیست بلکه مرتبط با کل هستی است و هرآنچه که زندگی ماشینی را میسازد. نگاه منتقدانهای در این رمان وجود دارد که ما را به لحظهای تامل و بهرهمند شدن از لذت «آهستگی» فرا میخواند.
-->